کندو نیوز _ سید حسین رسولی: مجیدی به دوران طلایی خود بازگشته و در حال «بازنمایی» دقیق و درست جامعه اکنون ایران است. جای دوربین، کادربندی و شیوه روایت او کاملا شرافتمندانه است و خبر از رادیکالیزهشدن حاشیهنشینان میدهد. مجیدی به گونهای عمل کرده که بر خلاف بسیاری از کارگردانان امروز است زیرا آنها جامعهای دروغین را به تصویر میکشند و در حال «شکلدهی» چیزهایی هستند که به یکی از آنها اشاره خواهم کرد.
قطعا شیوه فیلمسازی مجیدی به مذاق باندها، ذینفعان و منتقدان سینمایی موافق وضعیت فعلی سینمای ایران خوش نخواهد آمد. او با پختگی بسیار زیاد امروزش زده است زیر میز بازی بنجلسازی. مجیدی دوربینش را به میان خیابانها و طبقات فرودست جامعه میبرد، امر واقعی را نشان میدهد و از سانتیمانتالیسم دوری میکند که کاری علیه جریان اصلی سینمای ایران است.
چند سالی میشود که بیشتر شاهد فیلمهای آپارتمانی، کشکی، آبکی و بیحسیهای موضعی و دورهمیهای سلبریتیها در ویلاهای لوکس شمالی و خارجی هستیم. با این تفاسیر، فیلم «خورشید» کاری رادیکال است.
رئالیسم انتقادی مسالهدار
فیلم «خورشید» درباره چیست؟ چرا مجیدی این داستان را تعریف میکند؟ لیندا سیگر در کتابی که با عنوان «راهنمای خلاقیت فیلمنامهنویس» ترجمه شده است، میگوید: «نویسندگان بزرگ حرفی برای گفتن دارند و میدانند که چگونه آن را بیان کنند. ایدههایی دارند که زیر پوست شما جای میگیرند. ایدههایی که یقه شما را رها نمیکنند.» ایده مرکزی فیلم «خورشید» درباره خوشبختی (گنج) است که امروز فقط در دست افرادی خاص قرار گرفته و دست طبقات فرودست جامعه دیگر به آن نخواهد رسید، بنابراین به مضمون «عدالت در برابر بیعدالتی» پرداخته میشود.
بچههایی را میبینیم که هیچکدام خانوادهای درست و حسابی ندارند. آنها از فقر اقتصادی، فقر عاطفی، فقر آموزش و فقر فرهنگی رنج میبرند و کاملا از یک زندگی عادی محرومند پس آیندهای تیره و تار هم خواهند داشت. این کودکان، بازیچه دست دیگران شدهاند و هیچچیزی هم آنها را شاد نخواهد کرد به جز داشتن خانوادهای عادی، رفاه و آموزش. پیرنگ اصلی داستان درباره فردی به نام هاشم (علی نصیریان) است که چند کودک را مامور میکند تا به بهانه تحصیل وارد مدرسهای به نام «خورشید» شوند ولی در حقیقت باید دنبال گنجی باشند که زیر آنجاست.
البته داستان را لو نخواهم داد ولی این گنج معناهای نمادین دارد: سرزمین خورشید پر از گنج است ولی سهم کودکان فقیرش فقط هیچ است. خوشبختی مانند گنجی است که فقط دست عدهای خاص افتاده است. پس این فیلم دارای دو مساله بنیادین است: خوشبختی و بیعدالتی. پرسش کلیدی پرده اول این است: آیا کودکان فقیر موفق میشوند تا گنج را در مدرسه «خورشید» پیدا کنند؟ که پاسخش را هم در پرده سوم میبینیم.
مدرسه «خورشید» قرار بود انسانیت را آموزش بدهد ولی از سوی طبقهای نوکیسه و به خاطر پول تعطیل میشود. مالک این مدرسه از انسانیت بویی نبرده چون کودکان را از تحصیل رایگان محروم کرده است. چنین کاراکترهایی من را یاد اسکروچ در «سرود کریسمس» به نویسندگی چارلز دیکنز میاندازد. در مدرسه «خورشید» از کودکان پرسیده میشود بزرگترین منبع نور چیست؟ که یکی از آنها میگوید خورشید.
علی (کودک اصلی داستان) سوال بعدی را که درباره انواع مواد در جهان است با نامبردن از انواع مخدر جواب میدهد! رابطه علی با ناظم مدرسه بسیار دیدنی از کار درآمده است زیرا حس میکنیم ناظم مدرسه دوست دارد با قیافهای جدی، حمایتی مردانه از علی کند. رابطه علی با هاشم که فردی خلافکار است هم به خوبی تصویر میشود زیرا هاشم موجودی شیطانی و پلید تصویر نمیشود بلکه رابطهای پدرانه با علی برقرار میکند. بنابراین، علی در میانه دو رابطه شبهپدرانه با ناظم مدرسه و هاشم قرار گرفته است. آنان جای خالی پدر واقعی علی را پر کردهاند، یکی در قطب مثبت و دیگری در قطب منفی زیرا هاشم در حال سوءاستفاده از کودکان است و ناظم در حال آموزش به آنها. منفیترین شخصیت داستان، مالک نوکیسه مدرسه است.
کارگردانی که معترض است
مجیدی در فیلم «خورشید» بهشدت معترض است و میخواهد زنگ خطر را به صدا در بیاورد. دل او برای کودکان فرودست جامعه امروز ایران میسوزد زیرا نه صاحب نوکیسه مدرسه کاری به زندگی و آینده آنها دارد و نه هاشم که اتفاقا از طبقه آنهاست. اگر از منظر «بینامتنیت» به این فیلم نگاه کنیم ردپای «اعتراض به نابرابری» را میبینیم. منظورم چنین فیلمهایی است: «کندو» (۱۳۵۴) به کارگردانی فریدون گله، «فراری» (۱۳۹۴) به کارگردانی علیرضا داوودنژاد، «استاکر» (۱۹۷۹) ساخته آندری تارکوفسکی، «زندهباد زاپاتا» (۱۹۵۲) اثر الیا کازان، «معجزه در میلان» (۱۹۵۱) و «دزد دوچرخه» (۱۹۴۸) هر دو به کارگردانی ویتوریو دسیکا. حتی برخی از اندیشههای سینمایی چزاره زاواتینی که یکی از بانیان نئورئالیسم ایتالیا بود به خوبی مشخص است.
البته مجیدی، ایرانیت و اکنونیت خودش را حفظ کرده و حرف امروز را میزند. داوودنژاد در «فراری» از شیوه «رئالیسم گزارشی» استفاده میکند تا وضعیت بغرنج اجتماعی و شکاف طبقاتی را ثبت کند. البته او عصبانی نیست و اعتراض شدیدی نمیکند فقط گزارش میدهد. فیلم «کندو» یکی از رادیکالترین آثار سینمای ایران است که توانست انقلاب را به خوبی پیشبینی کند. گله در این فیلم از رشد فزاینده نفرت، خشونت و وندالیسم در بین طبقات فرودست جامعه میگوید. در فیلم «استاکر» با نمادگرایی مواجهیم زیرا شایعه شده است جایی وجود دارد که در آن آرزوها برآورده میشود که قطعا باعث خوشبختی خواهد شد البته دولت هم با تجهیزات نظامیاش آنجا را گرفته تا به دست مردم معمولی نیفتد.
در فیلم «زندهباد زاپاتا» میبینیم که کشاورزان معمولی سراغ سیاستمداران میروند تا مشکلات خود را با گفتوگو حل کنند ولی پس زده میشوند. کشاورزان به رییسجمهوری از فساد و بیعدالتی میگویند اما کو گوش شنوا! پس یکی از آنها به نام زاپاتا تصمیم میگیرد تا رهبری شورش را به دست بگیرد. او به کشاورزان میگوید: «این زمین مال شماست و باید از آن محافظت کنید.» در فیلم «خورشید» هم گفته میشود این مدرسه برای کودکان کار است اما صاحبش میخواهد آنجا را بگیرد.
در فیلم «معجزه در میلان» با زندگی حاشیهنشینان یکی از مدرنترین شهرهای ایتالیا مواجه میشویم که در فقر و بدبختی به سر میبرند. سیاستمداران و ثروتمندان که همهچیز را گرفتهاند حالا به دنبال گرفتن حلبیآباد آنان هستند اما با مقاومت و واکنشهای آنان روبهرو میشوند. ویتوریو دسیکا در فیلم «دزد دوچرخه» میگوید فقر و نابرابری آنچنان فشار میآورد که حتی مجبور میشوید روشی خشن و غیرعادی را در پیش بگیرید و شاید هم دزدی کردید. نویسندگان «خورشید» نیز این مفهوم را به خوبی به تصویر کشیدهاند.
موضعگیری علیه داروینیسم اجتماعی
مجیدی علیه داروینیسم اجتماعی و نهادهای دولتی موضع میگیرد. او در سکانس آغازین، بچههای پایینشهری را نشان میدهد که در حال دزدی از ماشینهای لوکس بالاشهریاند تا اینکه نگهبانی از راه میرسد و یکی از بچهها هم برایش چاقو میکشد تا فرار کند. بنابراین، یکی از مضمونهای کلیدی، «عدالت در برابر بیعدالتی» است که با نمایش «شکاف طبقاتی» معرفی میشود. قطعا یکی از این کودکان قرار است قهرمان اصلی باشد که نامش هم علی است. او بچه خانوادهای از هم گسیخته دارد و با فقر شدید دست و پنجه نرم میکند. در ایجا، رویکرد جامعهشناسانه و طبقاتی مجیدی به خوبی عیان میشود.
نظریهپردازانی مثل گئورگ لوکاچ به این رویکرد «رئالیسم انتقادی» میگویند. این شیوه در سینما با نظریههای چزاره زاواتینی و فیلمهای ویتوریو دسیکا به نقطه درخشانی رسید. در حقیقت، در این کارها با قهرمانی مسالهدار مواجه میشویم که در برابرش جامعهای فاسد قرار دارد. این قهرمان هیچ حقی در زندگی روزمره خود ندارد و باید ارزشها و ایدههایی را مشاهدهکند که از تقدیس «نابرابری» میگویند که در جامعهشناسی به آن «داروینیسم اجتماعی» میگویند؛ یعنی افرادی، گروههایی و طبقاتی هستند که خودشان را برتر از دیگران میدانند. قانون بقای اصلحتر برای طبقات الیت و اشراف جامعه تبدیل به امری طبیعی میشود و فکر میکنند که هرچه دارند از ژن برتر و هوش سرشارشان سرچشمه میگیرد. ژانرهایی که نام آنها را کمدی مسخرهبازی، درام بدبختی، درام پرهزینه پروپاگاندا و ملودرام آپارتمانی میگذارم بخش بزرگی از سینمای ایران را تشکیل میدهند که بیشترشان سراغ نقد بیمزه طبقات متوسط و بالای جامعه ایران میروند. این رویه دیگر بهشدت نخنما و دستمالی شده است اما بیشتر این فیلمها در نمایش «داروینیسم اجتماعی» شبیه به یکدیگر عمل میکنند.
زنگی که در پایان پرده سوم به صدا در میآید
درو یانو در کتاب «پرده سوم» توضیح میدهد که در پرده اول، پرسشهای اساسی درام و نیازهای کلیدی شخصیت اصلی معرفی میشود که در پرده دوم بسط پیدا میکنند و در پرده سوم هم پاسخ آنها داده میشود. پرسش اساسی پرده اول فیلم «خورشید» این است: آیا کودکان میتوانند گنج را پیدا کنند؟ نیاز اصلی علی که شخصیت اصلی میشود این است: با پیدا کردن گنج به ثروت خواهم رسید و میتوانم مادرم را پیش خودم ببرم.
حتی میتوانم رابطه بهتری با هاشم داشته باشم. پرده دوم داستان نیز به خوبی بسط پیدا میکند و موانع فراوانی سر راه علی قرار میگیرد. البته یکی از پیرنگهای فرعی هم به روابط ایرانیان و مهاجران افغانستانی در پایین شهر میپردازد که جالب توجه است زیرا بیان میشود زندگی کودکان افعان چند برابر بدتر از زندگی ایرانیان است و آنها دایم تهدید به اخراج میشوند. یک سکانس مهم در پرده سوم وجود دارد. آنجایی که صاحب مدرسه در آنجا را قفل میکند زیرا گفتوگوی مدیر و صاحب ملک به درگیری لفظی میکشد و در نهایت تنها راهی که باقی میماند پس گرفتن مدرسه از راه زور است.
کودکان باید حقشان را بگیرند زیرا حق را به آنها نمیدهد. بنابراین، بچهها شروع میکنند از در و دیوار مدرسه بالا میروند تا آنجا را تصاحب کنند. در سکانس پایانی با مدرسهای خالی مواجه میشویم چونکه بچهها را از آنجا بیرون انداختهاند. جالب است که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در میآید. نکته اینجاست که زنگ مدرسه در صحنههای قبلی کار نمیکرد. علی هم با گنجی که چیزی خطرناک بوده است روبهرو میشود. این گنج میتوانست مانند مگآفین هیچکاکی عمل کند ولی کارگردان میخواهد حرف خودش را صریح بگوید.
نتیجه این است که پولدوستی و فساد در جامعه ایران پررنگ شدهاند. چند خردهپیرنگ و شخصیت فرعی نیز وجود دارند که کاملا روی هوا هستند مثل کاراکتر مادر علی که در تیمارستان است. رفتار کاراکتر ناظم مدرسه هم گنگ و مبهم است و مشخص نمیشود چرا نسبت با دیگران برخورد متفاوتی با بچهها دارد. البته به نظر میرسد تمام اینها در راستای شخصیتپردازی علی به کار گرفته شدهاند که قطعا نقطه ضعف است. یک فیلمدوست هوشمند نباید از بازی دیدنی علی نصیریان، جواد عزتی و کودکان حاضر در فیلم بگذرد. حتی نباید به سادگی از کنار فیلمبرداری هومن بهمنش، تدوین حسن حسندوست، طراحی صحنه کیوان مقدم و طراحی لباس امیر ملکپور گذشت که همگی استادانه عمل کردهاند. مجید مجیدی ضربهای محکم به سینمای گیج و خنگ امروز ایران میزند تا شاید از خواب هپروتی بیدار شود.
انتهای پیام/